سلام .
این روزا حال روحیم بهم ریخته است هم بخاطر اینکه سختمه یکیو دوست دارم و هیچ راهی ندارم و دومی بخاطر مشکلاتم .
شبا خیلی خیلی حالم بده غصه میخورم
امشب امدیم دیدن شوهر خالم .
شوهر خاله ای هیچی از زندگیش کم نداشت پول و خوشکلی خانواده بچه نوه . هر سال هزار تا مسافرت برو ماشین شاستی بلند خونه انچنانی . روی تخت خوابیده بود تمام تمام بدنش سیاه سیاه شده بودم قدرت راه رفتن نداشت نفسش خس خس میکرد حتی نمیتونست پاشو بیاره بالا!!
و اینه رسم دنیا!!! اون لحظه های که نگاه بهشون میکردم تمام لحظه ها داشتم فحش میدادم به خودم و تمام لحظه ها داشتم میگفتم به خودم خاک برست !!
اخه چرا اینقدر نق میزنیم !! واقعا برای خودم متاسف شدم !! هرچی باشه اخرش تموم میشه ما میمونیم و کارایی انجام دادیم فقط همین !!
و یه چیز غیر این بحث ها بنویسم :
سید نمیدونم این نوشتن هامون اشتباهه یادرسته ینی راستش میدونم اشتباهه !!
الکی داریم خودمو بهم وابسته تر میکنیم . ولی سید مواظب خودت باشه ناراحتم برا تشنجت . راستی برام خیلی دعا کن خیلی خیلی زیاد.
و اینکه خیلی ذوق دارم بر اون بسته . کاش میومد زودتر!!!
درباره این سایت